علی جون علی جون ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

جوانمرد کوچک

علی و لپ تاپ

سلام دوستای خوبم شاید بگید چه عصبانی فیلم نگاه میکنم چون من از روزی که دیگه شیر مادر نمیخورم زیاد حوصله ندارم همش میرم پیش مامانیم بهش میگم مامانم ، مامانم میدونم با این کارم اونم ناراحت میشه ولی منم همش التماس میکنم شاید به من شیر بده حالا که دو روز مونده به تولدم این قدر سرما خوردم که تب شدید کردم باباییم منو برد دکتر ، دکتر گفت گلوم عفونت کرده به من پنی سیلین زدند.آمپول که توی 6 ماهگیم که همینطوری تب کرده بودم زدند ولی اولین پنی سیلینی بود .دعا کنید برای تولدم بهتر بشم . دوستتون دارم . ...
31 شهريور 1392

علی و گرفتن ازشیر

. سلام دوستای گل و مهربونم از جمعه ١٥ شهریور ماه حال و حوصله چیزی رو ندارم نه توی خونه نه بیرون خوب معلومه حق با منه ولی شایدم مامانیم آخه میگه تو ١٥ روز دیگه دوسالت کامل میشه دیگه بزرگ شدی نباید شیر مادر بخوری منم فقط میگم مامانی ، جی جی ، خلاصه دو شبانه روز اولش خیلی سخت بود ولی از دوشنبه هیجدهم دیگه شب هم شیر نخوردم . راستی آبجی جونم هم بالاخره دوشنبه از مسافرت برگشت خیلی هر دو مون خوشحال شدیم همدیگه رو دیدیم ولی مریمی خیلی گریه کرد من همش بهش میگفتم نه یعنی گریه نکن آخه خیلی دلتنگم شده بود . راستی اونم فهمید که دیگه مامانیم منو از شیر گرفته از دست مامانی ناراحت شد گفت گناه داشتم ولی مامانیم براش دلیل آورد .    ...
19 شهريور 1392

علی جون و دریا

سلام ،‌دوستای خوب و مهربونم چند تا عکس سفر به بابلسر رو براتون گذاشتم شیطنتامو ببینید تا تونستم آب بازی کردم تازه بنتن هم شدم. خدا رو شکر سفر خوبی بود فقط من کمی اذیت کردم که مقتضای سنمه، مریمی هم فقط سه روز با ما شمال بود بعد از ما جدا شد چون قرار بود بره اردبیل آخه مسابقه داشت سفرش هشت تا نه روز طول میکشه من که خیلی دلتنگش شدم . میدونم اونم بیشتر از من دلش تنگ شده . ...
14 شهريور 1392

برای اولین بار در بارگاه امام هشتم (ع)

سلام ، خوبید من که خیلی خوبم چون برای اولین بار مسافرت رفتم و از همه مهم تر حرم امام رضا (ع). میدونید چرا بعد دو سال و این قدر دیر چون من اول مهر بدنیا اومدم درست توی مدرسه ها به خاطر آبجی مریمم نشد بریم بعد تابستونش خواستیم بریم که پای مامانیم شکست .باز شد اول مهرو مدرسه ها بالاخره امسال قسمت شد که بریم .خیلی شلوغ بود و منم به قول مامانیم زنده باشم تا جون داشتم فضولی کردم. البته براتون دعا کردم و به یاد تون بودم . ...
14 شهريور 1392

علی جون و مشهد

سلام دوستای گلم چند تا از عکسای سفر به مشهد و براتون گذاشتم . ببینید یامنو توی سبد میکردند یا توی ماشین که همش توی این مغازه و اون مغازه نرم ولی یک لحظه بود قرار نداشتم انگار زندانی بودم باز گریه میکردم منو میاوردند پایین تاز رفتم توی یک مغازه عینک فروشی دستمو زدم به عینکاش همه افتاد ولی هیچی نشکست تقصیر خودم نیست سنم آخه من کوچولویم هنوز دوساله نشدم . ...
13 شهريور 1392
1